باز هجر يار دامانم گرفت

شاعر : فخرالدين عراقي

باز دست غم گريبانم گرفتباز هجر يار دامانم گرفت
هجرش اندر تاخت، دامانم گرفتچنگ در دامان وصلش مي‌زدم
محنت آمد، دامن جانم گرفتجان ز تن از غصه بيرون خواست شد
زان زمان کاندوه جانانم گرفتدر جهان يک دم نبودم شادمان
در دل غمگين حيرانم گرفتآتش سوداش ناگه شعله زد
هرچه کردم عاقبت آنم گرفتتا چه بد کردم؟ که بد شد حال من